بازیگری در مقابل دوربین به کمک تکنیک سنفورد مایزنر
مایزنر و پیشینیان او، استانیسلاوسکی، استلا آدلر و لی استراسبرگ
طبق گفتهی سیلور برگ در سال 1994، هدف تکنیک مایزنر این است که بازیگر صادقانه در یک موقعیت خیالی مقابل دوربین زندگی کند.
در این مقاله ما سعی میکنیم این جمله را از سه دیدگاه بررسی کنیم. نویسندهی این مقاله معتقد است که برای بررسی این جمله، نیازمند داشتن نیم نگاهی به پیشینیان مایزنر هستیم.
بی شک استانیسلاوسکی ابداع کنندهی تکنیک های مدرن بازیگری است. او خود را به چالش کشید تا عملکرد بهتری نسبت به هنر پیشگان ملودراماتیک زمان خود داشته باشد.
استانیسلاوسکی دریافت که آنها قادر به ایجاد ارتباط با شخصیت خود و همچنین سایر شخصیت ها نیستند و دیالوگ های خود را مستقیما به گوش تماشاچیان برسانند. پس از نکته برداری، اختلال یابی و آزمایش، او به یک سیستم بازیگری جدید دست یافت.
او باعث تغییرات بزرگی در تئاتر روسیه شد و تئاتر را بیش از پیش در دسترس عموم قرار داد. بیشتر قوائد تکنیک او، بازیگر را مجاب میکرد که از آنالیز تجربیات شخصی خود در به تصویر کشیدن شخصیت داستان استفاده کند. او قائدهی “اگر طلایی” را ابداع کرد.
اگر جادویی
در این روش بازیگر از خود میپرسد که اگر من جای شخصیت داستان در این شرایط بودم چه کار میکردم؟ در این روش قوهی تخیل بازیگر به چالش کشیده میشود. استانیسلاوسکی از بازیگران خود میخواست که طبق تجربیات شخصی خود شخصیت داستان را به نمایش بگذارند تا نقش آنها جلوه ی طبیعیتری داشته باشد.
شاگردان و کسانی که بعد ها او را دنبال کردند، در توسعهی این تکنیک نقش مهمّی داشتند. زمانی که این تکنیک ها از قاره ها عبور کردند و به ایالات متّحده رسیدند، توسط عواملی از قبیل ترجمهی زبانی و تشریحات هنری تغییر یافتند. استلا آدلر به شدت از این تکنیک پیروی میکرد.
او در اولین فرصت به اروپا سفر کرد تا این تکنیک را فرا گیرد. زمانی که مایزنر با استلا آدلر و لی استراسبرگ کار میکرد، تکنیک خود را بر اساس تکنیک استانیسلاوسکی توسعه داد.
تکنیک مایزنر مبتنی بر واکنش صادقانهی بازیگر به یک موقعیت تخیلی است. اما تکنیک استانیسلاوسیکی بر اساس تنظیم و آنالیز کنش و واکنش ها در تمرین شکل گرفته است. اصولا شباهتهای بین این دو تکنیک بیشتر از تفاوتهای آنهاست. هر دو تکنیک درست است اما بازیگر باید با استفاده از تجربیات زندگی شخصی، حقیقت شخصیت داستان را به تصویر بکشد.
اکتشافات رفتاری و بیانی ناخودآگاه و زندگی با بازیگری در مقابل دوربین
زمانی که بازیگر به طور غریزی و با استفاده از قوهی تخیل به یک متن واکنش نشان میدهد، اکتشافات جدیدی به وجود خواهد آمد. این اکتشافات در مورد رفتار و بیان ناخودآگاه شخصیت داستان است.
حتی اگر با هوش سرشار یک متن را بررسی کنیم نمیتوانیم این اکتشافات را به دست آوریم. یافتن حقایقی که بازیگر به صورت صادقانه و آزادانه و در یک لحظه در صحنه اجرا میکند، در مرکزیت تکنیک مایزنر قرار دارد.
هدف از این تمرینات این است که بازیگر قابل اعتمادتر و باورپذیر تر به نظر برسد. اگر این بازیگر نقش خود را به همراه تمام کنش و واکنش های آن باور کند، تماشاچیان نیز آن را باور خواهند کرد.
گفته میشود که اجرای تئاتر به معنای گنجاندن مفهوم یک زندگی بر روی صحنهی تئاتر است. اما زمانی که از بازیگری در مقابل دوربین سخن به میان میآید، ما به برخی ابهام زداییها نیاز داریم.
یک دوربین قادر است صحنه را از نزدیک فیلمبرداری کند و یا صحنههایی را که در آن ابهام وجود دارد و بازیگر در حال حرکت است، ضبط کند. بازیگر نیازی به فریاد زدن به سمت تماشا چیان ندارد. و میتواند جلوهای از واقعیّت را به نمایش بگذارد. ترکیب تجربیات شخصی بازیگر و شخصیت داستان، یک زندگی واقعی را که تحت شعاع تخیلات است به وجود میآورد.
اولین مثال ما از تکنیک مایزنر، که توسط دوربین ضبط شده است، فیلم” بازی گریه” اثر نیل جردن می باشد که در ادامه به این فیلم خواهیم پرداخت.
فیلم «بازی گریه» و بازیگری در مقابل دوربین
یک عضو از ارتش جمهوری ایرلند، درصدد ناپدید شدن است و گروهی از مأمورین در تقعیب او هستند. فرگوس پس از کمک به دزدیدن یک سرباز سیاه پوست انگلیسی، با وی مذاکره میکند. او به سرباز قول میدهد که در صورت ناکام ماندنش، نامزد او را پیدا کند. وقتی جادی فرار کرد، فرگوس نتوانست خود را مجاب به شلیک کردن کند. اما جادی به شکلی غم انگیز و به طور تصادفی نیروهای ارتش خودی را میبیند و کشته میشود.
فرگوس به دنبال نامزد جادی که نامش دیل بود میگردد، او را پیدا کرده و به سرعت با او ارتباط برقرار میکند. صحنهی شوکه کنندهی فیلم زمانی است که معلوم میشود دیل درواقع یک مرد است. سکانسی که توجه مارا جلب میکند، لحظهی بوسیدن دیل توسط فرگوس است.
زمانی که فرگوس به دیل میگوید: دختر خوبی باش و وارد شو، دیل درحالی که مستقیما در چشمان فرگوس نگاه میکند، میگوید: تنها در صورتی که مرا ببوسی. فرگوس با شنیدن این جمله یک گام به عقب میرود و لحظهای طول میکشد که به حالت اول بازگردد. سپس برای بوسیدن او جلو میرود. او عاشق است اما بهتزدگی و دستپاچگی در چهرهی او نمایان است.
دلیل مبهوت بودن او بوسیدن یک مرد دیگر است. این دستپاچگی زمانی نمایان میشود که فرگوس با پرسیدن یک سوال سعی در طفره رفتن از بوسیدن دیل دارد. از او میپرسد: “الان خوشحالی؟” و دیل با عصبانیت پاسخ میدهد هذیان نگو.
انتقال مفهوم در این صحنه بیشتر از طریق احساس بازیگران صورت میگرد و کلماتی که به زبان می آورند، اهمیت کمتری دارد. دیل و فرگوس به هم نزدیک میشوند و سپس فاصله میگیرند. به هم خیره میشوند اما از تماس فیزیکی اجتناب میورزند.
فیلم «ماه» و بازیگری در مقابل دوربین
دومین مثال، فیلم “ماه” اثر دانکن جونز میباشد.
داستان این فیلم در زمان آینده اتفاق میافتد. زمانی که منابع زمین به اتمام رسیده و از منابع کره ماه استفاده میشود و فردی به نام سم بل، برای انجام این ماموریت به این قمر (سیّاره) فرستاده میشود. زمانی که او به آخرین ماه از ماموریت خود میرسد، بیرون از سفینهی خود تصادف میکند پس از آنکه در آزمایشگاه پزشکی بیدار میشود، کامپیوتر در حال محدود کردن اوست.
در آن لحظه تمام چیزهایی را که نباید بداند میفهمد. او سم آسیب دیده را در بیرون از سفینه یافته و به داخل آزمایشگاه میآورد. آیا سم عقل خودش را از دست داده؟ و یا کلنی در حال هماند سازی اوست؟ سم واقعی چه کسی است؟ آیا کلنی اجازه میدهد که بیشتر از یک سم وجود داشته باشد؟
در این صحنه آن سم که در آخرین ماه ماموریت خود است، در حال همدردی با سم آسیب دیده است. در حالیکه سم آسیب دیده هنوز چیزهایی را که میبیند باور نمیکند. اگرچه در این صحنه، یک بازیگر دو اجرا را به عهده دارد اما پویایی و تمرکز اجرا از بین نمیرود.
تکنیک مایزنر، به سم آموزش داده است که دو نقش باور کردنی و قابل تمایز را همزمان اجرا کند. مردی در حال از دست دادن عقلش در مقابل کسی ایستاده که سعی در حفظ عقلانیت خود دارد. این جنگ بین ارادهها را یک موسیقی همراهی میکند و ما شاهد یک نمونهی بارز از یک اجرای طبیعی به کمک تخیلات هستیم.
فیلم «داستان صفحه اول» و بازیگری در مقابل دوربین
سومین مثال از تکنیک مایزنر از فیلمی است که خود او بازی کرده. فیلم “داستان صفحهی اول” به کارگردانی کلیفورد اودت در سال 1959 فیلمبرداری شد.
جو موریس زنی متاهل است که به دام یک ازدواج بی عشق با مردی سلطهطلب افتاده است. شوهر او با دخترش بد رفتاری میکند. پس از اتفاقاتی ناگوار، معشوق او لری الیس به طور تصادفی شوهرش را به قتل میرساند. جو موریس و معشوقهاش تصمیم میگیرند که بر این ماجرا سرپوش بگذارند.
پس از آن، بازجوییهای دستگاه حقوقی و مطبوعاتی به میان میآید. مادر لاری زنی سطله جو است و از ابتدا در حال دخالت در رابطهی لاری و موریس است و سعی در به وجود آوردن مشکلاتی برای این دو نفر می کند.
در این فیلم، مایزنر نقش فیل استنلی، وکیل دادستانی را بازی می کند. پس از به وقوع پیوستن قتل تصادفی گیگ یانگ به دست معشوق همسرش، مایزنر صحنههای دادگاه را به طور چشمگیری اجرا میکند. تمام صحنههای بازجویی و ارزیابی گیگ یانگ و شاهدان پرونده، قانع کننده است و با غلظت اجرا میشود.
ما در این مقاله از طریق سه صحنه از سه فیلم تکنیک بازیگری در مقابل دوربین مایزنر را بررسی کردیم. بر اساس بیانات مایزنر، بازیگر باید یک زندگی واقعی را که تحت شعاع تخیلات است را در صحنه اجرا کند. ظاهرا تمام بازیگران توانایی واکنش دادن در برابر انگیزههای واقعی را دارند. و احساسات آنها توسط عوامل تحریک کننده جهت میگیرد.
اکتو پلتفرم جامع فعالان تئاتر و سینما
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.