مبانی مضحکه به عنوان ریختاری از نمایش ایرانی
مضحکه چیست؟
برای مضحکه دو مفهوم لغوی در فرهنگ معین ذکر شده است. به مفهوم اوّل کسی را مضحکه می گویند که مورد خنده و استهزاء قرار می گیرد و به معنای دوم به گفته و مطلبی اطلاق می شود که موجب خنده شنونده گردد. برای شناسایی مبانی مضحکه در ابتدا بایستی پاسخ این سوال را یافت که یک سیاه باز یا لوده پوش مگر چه می گوید که شنونده را به خنده وا می دارد؟ اگرچه بسیاری از مردمان شوخ طبع و تقلیدچیان بذله گو نمی توانند پاسخی به سوالات فوق بدهند ولی به تجربه دریافته اند که چه نکاتی را رعایت کنند تا بیننده و شنونده از دیدن کردار و شنیدن گفتارشان به خنده بیفتد.
در مراحل اولیه شناسایی اسباب خنده متوجه شدم آن ها برای به کارگیری هر یک از عناصر مضحکه قواعد و اصلی را رعایت می کنند که من آن را دستور زبان مضحکه نام گذاری کرده ام. در مراحل مختلف طی طریق دستیابی به مبانی مضحکه و راهیابی به وادی نمایش های شادی آور بود که دانستم مقلدّین به تجربه دریافته اند که در مقام تحقیر چگونه از ذم شبیه به مدح استفاده کنند تا سرداری را به بهانه تعریف و تمجید در حضور سلطان کوچک و خرد نمایند.
غلام بذله گو در آغاز از شجاعت و دلاوری سردار می گوید، پس آنگاه در مقام یادآوری از خاطرات جنگی که به سرکردگی سردار مذکور در آن حضور داشته برملا می کند که چگونه لشکر پنج هزار نفری آن ها از جمعیت هزار و دویست نفری دشمن شکست خورده اند آن هم در شرایطی که ایشان مسلح بوده اند و افراد دشمن دست خالی و فاقد اسلحه.
آن تعریف اولیّه و این تکذیب ثانویه، اگرچه ذم شبیه به مدح است و به قصد تحقیر به کارگرفته می شود، امّا استفاده از طریقه نعل وارونه زدن است که آن را شکل می دهد و کارساز می کند.
نعل وارونه زدن، (مردم را به اشتباه انداختن) معنا شده است، امّا در قلمرو نمایش، بنا به تجربه اهل تقلید، نمی تواند بدون زمینه چینی سبب ساز مضحکه باشد. این گونه تجارب نشانگر آن است که لطیفه سازان و مضحکه پردازان، با شناسایی موقعیت کلام و ترکیب آن در جمله است که به چند و چون سخن مضحک دست یازیده اند.
بدون شک حمایل کردن شمشیر چوبی (یا پلاستیکی) با بندی از طناب، به گردن ایاز، سردسته شبگردان کوفه در تعزیه خروج مختار، که می خواهد راه را بر ابراهیم مالک قوی پنجه، ببندد حکایت از جلوه دیگر تجربه آن ها در امر به کارگیری اشیاء به قصد تحقیر و خوار شمردن دشمنان دین، یا هرکس دیگر می کند. اشیاء به خودی خود کاربرد مضحک ندارند مگر موقعیت آن ها، به اقتضای تقلید و تخفیف، تغییر پیدا کند. از دید آن ها کاربرد مضحک اشیاء را می توان از طریق نظیره پردازی هم جامه عمل پوشانید.
نظیره پردازی و نقیضه سازی، اشکال مختف مضحکه
نظیره پردازی یکی از روش های طنزآوری و شوخ طبعی در قلمرو ادبیات است که مرحوم اخوان ثالث آن را با نقیضه سازی یکی می داند. معادل آن به قول علامه قزوینی پارودی فرنگان است و مراد از آن صورت طنزآمیز و هزل به آثار جدی شعرا و نویسندگان دادن است، اگر نظم باشد به نظم و اگر نثر باشد به نثر.
ذهن نقاد و طنزپرداز هنرمند مضحکه ساز نمایش سنتی نه تنها به نظیرپردازی در کلام عنایت دارد بلکه از همان اصول برای نظیره سازی در عمل و موسیقی هم بهره برداری می کند. چنان که در بازی های نمایشی زنانه آن جا که می خواهد بعضی از نسوان گمراه را به ریشخند گیرد و استهزاء نماید و یا عروس قریش را در تعزیه عروسی رفتن حضرت فاطمه خوار و خفیف گرداند از لنگه گیوه به جای سرمه دان و چوب چارو به ثابه میل سرمه کشی استفاده می کند و به این ترتیب نشان می دهد که چقدر خوب به کاربرد اشیاء در خلق موقعیت های خنده آور واقف است.
قابل توجّه این که با تغییر موقعیت همان گیوه در تعزیه خروج مختار وضعیت مضحک دیگری خلق می کند و این زیاد را به جای تعویذ از زیر گیوه عبور می دهد و در پناه گیوه، به جنگ پسر مالک اشتر نخعی می فرستد و بدین ترتیب به ما می فهماند که موقعیت چگونه می تواند سبب ساز مضحکه باشد. حال که سخن از کاربرد مضحک اشیاء به منظور استحفاف نادرستی به میان آمد شایسته است که اشاراتی هم به چگونگی ترکیب عناصر مضحکه و همراهی و همزمانی آن ها داشته باشیم.
در تعزیه مرحب خیبری آن جا که می خواهند شبیه یکی از منافقان سپاه پیامبر، که بعدها از عوامل فتنه در جهان اسلام شد، را به باد سخریه گیرند پیش از نبرد، شبیه خوان شخص منافق را با پوشاندن قباهای متعدّد از روی هم به پهلوان قوی هیکلی مشابه می کنند تا مبنای مضحکه را فراهم آورند. وقتی شبیه منافق برای نبرد تن به تن به میدان کارزار می رود، پیش از گلاویز شدن، دشمن را به تأمل دعوت می کند و یکی از قباها را از تن بیرون می آورد. این عمل آنقدر تکرار می شود تا این که با یک لاقبا فرار را بر قرار ترجیح می دهد.
در این بخش از تعزیه مذکور که با شیرین کاری های فی البداهه شبیه خوان در قالب تهدید های شداد و غلاظ و خودداری از پنجه افکنی، یا به عبارت دیگر وارو زدن همراه است، سه عنصر تحقیر و تکرار و نعل وارونه زدن توامان در خلق مضحکه نقش دارند و نشان می دهند که چگونه عناصر مضحکه بعضاً به صورت ترکیبی به کار گرفته می شوند، آن هم به توسط کسانی که هیچ تعریفی برای آن ندارند به جز عمل و عکس العمل که به دانش تجربی انجامیده است.
و تا این جلوهای است از جلوه های تکرار که یکی از عناصر مهم مضحکه در نمایش های سنتی است. آن که سیاه پوشی می کند با آوردن حرف توی حرف دیگران خواه ارباب باشد، خواه وزیر و جلاد و یا هرکس دیگر که بخواهد سر به سرش بگذارد و مردم را به خنده وادارد، از همان عنصر تکرار بهره می جوید.
یاقوت طبِال در خیمه شب بازی با تکرار صدای طبل خود و اصرار بیش از حد برای شنیدن آن توسط مرشد پای خیمه است که شرایط صحنه را خنده آور و مضحک میکند. اگر اصرار بیش از حدّ یاقوت طبّال و استیصال مرشد پای خیمه در یک صحنه از خیمه شب بازی سبب ساز مضحکه می شوند، دیگر خصلت ها و عمل و عکس العمل ناخوشایند آدمی نیز از نگاه تیزبین نمایشگر سنّتی به دور نیست. تاختن بر پلیدی ها کار اوست خواه به طنز یا هزل و هجو.
اِلِمان ها و کلیشه های مضحکه
اگر قصد خنداندن بیننده را دارد، تنبیه و تذکر را نیز از یاد نمی برد، چنان شیرین و ظریف نمایش می دهد که در ابتدای امر تماشاگر متوجّه ضربات شلاق طنز او نمی شود. می خندد امّا نمی داند که به حرص و طمع خود یا قوم و خویش و رفیقش پوزخند می زند.
(حاجی من مردم) را در برابر چشمان خیره شده تماشاگران مجسم می کند تا خوی و خصلت دنیا طلبی را که گریبانگیر اغلب مردم است، سرکوب نماید و بدان ها بنمایاند که ببینید اگر شما خدای ناخواسته روزی سر در نقاب خاک فرو برید ورّاثتان بهتر از بازماندگان ارباب نمایش عمل نخواهند کرد، آن ها نیز بر سر ماترک شما می ستیزند پیش از آن که سنگ لحد را درک کنید.
از دیدگاه تقلیدسازان نه تنها طمع، که نجل و حسد هم مذموم و ناپسند است. با نمایش احمد در بارگاه احمد نه تنها از زن بهانه گیر و غرغرو انتقاد می کند بلکه میخواهد بگوید آدم زن ذلیل در هیبت و هیئت سلطان هم ذلیل است.
بنیاد مضحکه آن نمایش بر تحکّم دو خصلت ناپسند لُند لُند کردن و ترسیدن استوار است، اگر کسی را اسباب مضحکه قرار می دهد به خوبی می داند چگونه و کجا باید از آن بهره برداری نماید. هرگز از دیدگاه وی ترس یک کودک، خنده آور نیست بلکه تضاد و تناقض بین اقتدار و گردن کلفتی زن ارباب و ترسیدنش از یک موش است که خنده دار می شود.
آدم زن باره را رسوا می کند اگرچه ظلّ السلطان حاکم مجری تبار اصفهان باشد. وقتی بخواهد دشمن مردم و انسانیت را به استهزاء و تمسخر بکشد و با این کار داغ دل تماشاگر ستمدیده را خنک کند، او را زیر ذرّه بین قرار می دهد تا ببیند کدام یک از ضعف هایش برای اغراق مناسب است تا مضحک بنماید.
چنانچه آدم ورّاجی است مثل آن سلمانی قصّه هزار و یکشب که شخصیت مضحکی هم چون عقید الملک از او ارائه می دهد. کسی که پرگویی اش همه را به شکل خنده آوری متاصل می کند. این شخصیت هنوز در ته مانده نمایش تخت حوضی شیراز باقی است.
حسّاسیت، عصبانیت و فراموشکاری و عاشق پیشگی آدم های بازی نیز خصلت های مناسبی برای خلق مضحکه به شمار می روند.
فضولی و پیله کردن و کولی بازی اگرچه از صفات ناپسند بشری است ولی در دست تقلیدچی طنزآور و نکته پرداز دستمایه خوبی است برای افشاگری و روی آب ریختن پته شاه و وزیر و ارباب و هر آدم نابابی است که در نمایش حضور پیدا بکند. برای او نه تنها خصوصیات باطنی، که مشخصات ظاهری مثل لکنت زبان، ناشنوایی، شل و ول بودن و هر آنچه که بتواند زمینه ساز مضحکه باشد، جالب توجّه است.
ناگفته نماند که منظور از این عمل به قصد خندیدن به نقص عضو نیست بلکه بهانه یی است برای دست انداختن آدم پلید و حقّه باز و فراهم آوردن اسباب خنده تماشاچی، چه بخواهد به شخصیت شلی نمایش روحوضی بخندد یا نوا درآوردن سیاه پوشی که گفتار و کردار و گاه صدای شل پوش را عیناً تقلید می کند.
نوا درآوردن از آن عناصر مضحک است که در قلمرو ادبیات طنز راهی ندارد و قلم طنز نویس نمی تواند از آن حتی در نگارش نمایش فکاهی هم بهره برداری کند، چرا که نوا درآوردن یک امر اجرایی است و تنها به هنگام اجرای نمایش است که به کار گرفته می شود.
او نه تنها مثل بسیاری از طنزسرایان و فکاهی نویسان از تشبیه به عنوان ابزار مطایبه سود می جوید، بلکه از تشابه دو کلمه، دو حادثه و یا هرآنچه که چیز دیگری را تداعی کند، در راستای زدن گریز استفاده می کند تا بدین وسیله گذشته و حال را بهم پیوند بزند و زمان را در نمایش بی اعتبار کند و به انسان و خصایل زشت و زیبایش در زمان و مکان مطلق/محض بیاندیشد.
گریز به هنرمند فرصت آن را می دهد که اسانه های کهن را با دنیای امروز و شرایط مکانی و زمانی یی که نمایش در آن به اجرا در می آید چنان پیوند بزند که گویی تماشاگر در عصر همان افسانه زندگی می کند، یا آن که افسانه از خوادث امروزی است. این ترفند که یکی از مهم ترین ابزارهای انتقادی تقلیدچیان است باعث می شود که قصه های نمایش در بستر زمان حرکت کنند و بوی قدمت و کهنگی را به شمیم تازه زندگی در لحظه تبدیل کند، چرا که برخی حوادث فی المجلس و در حضور تماشاگر شکل می گیرند و گریزها نیز به همان بهانه زده می شوند.
چنان که از یادداشت های میرزا حسین خان پسر محمد ابراهیم خان تحویلدار، نویسنده جغرافیای اصفهان به سال 1294 بر می آید (در زمانی که مرکب همایون شاهنشاه غفران پناه با چهل عرّاده توپ و چهل هزار قشون نصرت نمون به تادیب جهان و رفع اغتشاش ولایت، تشریف فرمای اصفهان گردید، از خان ها تفنگ می خواستند
و از ساکنین ده و دهات سور و سات، از مالکین و عمال شهر و بلوکات هشتادهزار تومان بقایای لاوصول سنوات، اکابر و ارکان متهم، اعیان و اشراف مخوف، الواط خونخوار، مفسدین مخفی، کسبه و زارعین مستأصل، سلطان زمان در غضب، عسار آذربایجانی ترک زبان، اصفهانی پارسی لسان، توپچیان و سربازان قیامت به پا کردند، میر غضبان خون اشرار ریخته، برات داران نابلد به اشخاص ناشناس آویخته، آحاد ناس به ذکر(وانفسا) گرفتار، فردی از افراد را یارای گفتار نبود.
عاقبت تدیبر شفاعت به دست تقلید این جماعت بود که روزی جهت تفریح شاهنشاه مبرور بقال بازی و اسباب خنچه به حضور مبارک بردند، از تمثال لغو مانند بی اعتدالی های اتراک و مستحفظین و محصلین و مستوفیان و مباشران را تمام ظاهر کردند، همان روز از خاصیت این حکمت عملی، موکّلین ممنوع، متهمین معاف، بقایا بخشیده شد. هم چنین در بسیاری از موارد مهمات بزرگ از لطایف این جماعت صورت پذیر شده است.)
قلب و مقلوب
بهانه های گریز را حدّ و مرزی نیست، فقط بر حسب آنچه گفته شد بایستی به قاعده باشد تا دلنشین گردد. یکی از بهترین موقعیت ها برای بهانه جویی دعا و نفرین است، اگر با دید عنایت و شفقت کسی را بنگرد آرزو می کند که دچار مصیبت گرفتن پایان کار ساختمان از شهرداری نشود یا گرفتار دست مامورین رفع سد معبر و یا هر مشکلی به ویژه از مشکلات مبتلا به جامعه نگردد. چنانچه یکی از اشخاص بازی را دشمن بدارد آرزو می کند که نخ بخیه گیر نیاورد و راهش به بیمارستان های خصوصی بیافتد تا از هستی ساقط شود.
اگر از او بپرسی که آخر شهرداری تهران و قاچاق دارو چه ربطی به هارون الرشید دارد؟ در پاسخ از زبان یکی از متفکران و جامعه شناسان معاصر می گوید: «ایرانی در لطیفه ساختن و ظریفه پرداختن و خرده گیری های موشکافانه و نکته سنجی های زیرکانه و پوشیده تافتن و پنهان گفتن و رندانه دست انداختن و کنایه و ایهام و مجاز و استعاره و ذم بمایشبه المدح و به – در – گفتن تا دیوار بشنود
و حال را به گذشته بردن و حسابش را رسیدن و گذشته را به حال کشاندن و در پس تعبیرات و توجیهات و پرسوناژ های ان از تیررس حالیون مخفی شدن و در سنگر دین و تاریخ و قصّه و اسطوره و عرفان و تصوّف و زهد و انزوا به کمین نشستن و از پشت پرده های رنگارنگ شعر و وخی و ضر المثل و معانی و بیان و بدیع و صنایع لفظی و معنوی بی شمار تیراندازی کردن و هزار لطایف الحیل دیگر… روحی زیبا یافته، زیبا و زاینده و فرهنگی ساخته سرشار از لطافت و طنز و نقد…»
او که در طول حیات قومی خویش همواره جهان را عرصه جدال بین پلیدی و پاکی، زشتی و زیبایی و نور و ظلمت دانسته و تخت حوض و سکوی تکیه را به تمثیلی از ان بدل کرده، پیوسته در اندیشه آن بوده و هست که از مظاهر پاکی دفاع کند و بر پلشتی ها بتازد، اگرچه به ظاهر امر مضحکه یی بسازد در قالب بازی با الفاظ یا قلب کلمات بنا به گفته استاد جلال الدین همائی در کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی (قلب در لغت به معنای واژگونه کردن است و مقلوب به معنای واژگونه و در فن بدیع آوردن الفاظی است که حروف آنها مقلوب یک دیگر باشد)
که آن را اقسامی است، لیکن قلب در نمایش های شادی آور ایرانی (به ویژه تخت حوضی) بعضا در هیچ یک از اقسام فوق نمی گنجد و شکل دیگری دارد. قلب در نمایش های شادی آور به دو منظور و صورت کلّی انجام می گیرد:
الف- قلب به معنی: که در این طریقه مقصود از وارونه کردن واژه یا واژگان گرفتن مفهومی است طنزآور و هجگونه.
ب- قلب به لفظ: که در این روش، منظور از وارونه کردن به وجود آمدن لفظی است خنده آور. مثل علام سلیکم به جای سلام علیکم شل پوش سیاه بازی. برای قلب در این گونه نمایش ها قاعده مشخصی نوشته نشده الّا اینکه کلمه قلب شده با لفظی که بر اساس آن ساخته می شود
از نظر وزن و بعضی حروف مشابه کلمه اصلی باشد مانند (دیرکاتوری) که مغول واژه دیکتاتوری در نمایش تخت حوضی بود و مراد از آوردن آن تاکید بر دیکتاتوری و آفات و مضرات آن بود. تقلیدچیان همانگونه که برای به کارگیری مبانی مضحکه قواعد و دستوراتی را رعایت می کنند با به هم ریختن قواعد و دستور زبان فارسی نیز توانسته اند عامل دیگری به عوامل خنده بیافزایند.
این عامل بیش تر به هنگام استفاده از لهجه هایی مثل ترکی یا عربی یا انگلیسی توام با فارسی به کار گرفته می شود و بیش تر شخصیتی از آن استفاده می کند که به زبان فارسی مسلط نیست و جای فعل و فاعل را نمی داند. البته مبانی مضحکه در نمایش های سنتی بیش از آن است که در این مقاله عنوان شد که بیش از این مجال برای گفتن آن ها نیست.
منابع و مآخذ:
- مبانی مضحکه در نمایش ایرانی، دکتر داوود فتحعلی بیگی
- متن سخنرانی استاد داوود فتحعلی بیگی در نخستین گردهم آیی بررسی نمایش در ایران، 1374
- جلد سوم طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، به کوشش محمدبافر نجف زاده بارفروش و مرتضی قرچیان، نشر بنیاد، 1370
- فرهنگ معین
- نقیضه و نقیضه سازان، مهدی اخوان ثالث به کوشش ولی الله درودیان، نشر زمستان، 1374
نویسنده: مهدی یوسفی مهر
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.